بوی عطرش همه جا پیچیده است
باها به خوابم آمد و هر بار من شادتر می شدم؛ طوری باعث حیرت اطرافیانم می شد. حضورش را همیشه احساس می کنم. بعد از شهادت، رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلن او را از کمد بیرون بیاورد، ولی هر بار که وارد خانه می شوم، عطرش را استشمام می کنم. انگار چند دقیقه قبل خانه بوده که رفته و بوی عطرش همان جا پیچیده است.(مادر شهید)
عطره فاح في المكان
زارني في المنام مرات ومرات، وفي كل مرة كنت أُصبح أكثر سعادة إلى درجة أصابت المحيطين بي بالدهشة. أنا أُحسّ بوجوده معي دائماً. بعد استشهاده لم نرغب بإخراج عطوره من دولابه، ولكن كلما دخلت المنزل كانت رائحة عطره تفوح من المكان كأنه قد غادر المنزل للتوّ.(والدة الشهيد)