شنونده وصیت
مراسم هیئت که تمام شد، به سمت حیاط امامزاده رفتیم. شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آن جا دفن کنید. من که باورم نمیشد، حرفش را جدی نگرفتم. نمیدانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد دفن او در آن حیاط می شوم.(مادر شهید)
سماع الوصية
بعد انتهاء مراسم العزاء في الموكب، خرجنا إلى ساحة المرقد الشريف لأحد أبناء الأئمة^. كان يشعر بحماس غريب وطلب مني مُلحّاً أن أسمع ما يقول. أشار بإصبعه وقال: ادفنوني هنا عندما استشهد. لم أصدّق ما يقول ولم آخذ كلامه على محمل الجد. لم أكن أعلم أنني كنت في تلك اللحظة أسمع وصية ابني وإنني سأشهد دفنه في هذه البقعة المباركة يوماً ما.(والدة الشهيد)