بادمجان حلب
موقعی که داشت می رفت، پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت. وقتی در سوریه بود آن را خرج نکرد. تا این که در بازار حلب یک گونی بادمجان خرید، آنها را بین همرزمانش تقسیم کرد تا هر کس هر چه دلش خواست با آن غذایی درست کند، خودش بادمجان کبابی درست کرد.
این کاری تعجب انگیز بود. چون به شدت از بادمجان متنفر بود و به هیچ عنوان به غذایی که در آن بادمجان بود لب نمیزد.(مادر شهید)
باذنجان حلب
عند مغادرته أعطاه والده ورقة نقدية من فئة مائة دولار. فرح بها كثيرا وقبّلها ثم وضعها في جيبه. لم يُنفقها عند وصوله إلى سوريا حتى اشترى بها كيس باذنجان كبير من سوق حلب، وقسّم الباذنجان بين رفاقه ليطهو كل شخص طعامه بالطريقة التي يحب، فيما قام هو بشواء الباذنجان على النار ثم تناوله.
تصرّفه هذا كان غريباً فهو لم يكن يتناول الباذنجان أو الطعام الذي يحتوي على الباذنجان.(والدة الشهيد)