آخرین عکس یادگاری
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم. خسته و کوفته سر سفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد. محمدرضا بود. اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفش های بندی پایش بود. به زور ما را از سر سفره بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود. خداحافظی کرد و رفت.(دوست شهید)
آخر صورة تذكارية
كنّا قد انتهينا للتوّ من تنظيف غرفتنا في جامعة مطهّري. جلسنا لتناول الطعام ونحن منهكون، ففُتح الباب على حين غرّة. كان محمد رضا عند الباب وأصرّ على أن نخرج من الغرفة لأنّه كان يرتدي حذاءً ذي قيطان، أجبرنا على ترك الطعام والخروج لالتقاط صورة، ذلك كان آخر لقاء لنا معه، ودّعنا ثم رحل. (صديق الشهيد)