از خانه تا مسجد
دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم، که چند قدمی خانه وسط کوچه بود. کلی خوراکی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت رکعت اول، حواسم به سمت محمد رضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود، خوراکی هایش را مشت میکرد و میخورد. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمد رضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. محمد رضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم و حواس پرت، پا برهنه به خانه برگشتم. محمد رضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم، اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم. (مادر شهید)
من المنزل الى المسجد
عندما كان في الثانية من عمره، أخذته معي الى المسجد لإقامة صلاة عيد الفطر، وكان المسجد على بُعد خطوات من منزلنا وفي منتصف شارعنا. جلبت له الكثير من المأكولات والألعاب كي ينشغل بها. في قنوت الركعة الأولى نظرت إلى محمد رضا من بين أصابعي فكان يلتهم إحدى المأكولات ممسكاً إياها بيديه، كان طفلاً محبّاً للطعام، في نهاية الركعة الأولى انتبهت إلى أنّ محمد رضا قد اختفى. أتممت صلاتي وأنا قلقة. ثم احتضنتُ محمد رضا الذي كان قد جلس في الصف الأول وأسرعت للخروج من المسجد من دون أن ألتفت إلى شيء حتى أنني عدت حافية القدمين. كان محمد رضا قد أخذ جميع التُرب الحسينية الى الصف الأول ليضعها فوق بعض ويلعب بها. كان طفلاً مشاغباً منذ صغره ومن الصعب السيطرة عليه، قرّرت أن لا أصحبه معي إلى المسجد أو مواكب العزاء، ولكنني حاولت جعل منزلنا شبيهاً بالمسجد والموكب. (والدة الشهيد)