نماد مقدس
دوره ابتدایی وقتی در مدرسه دنبالش میرفتم، با حجاب با چادر بودم. با شادمانی و حیرت کودکانه اش میگفت: مامان میای دنبالم، همه من و تو را یک جور دیگر نگاه میکنند. کمی که بزرگتر شد، تازه متوجه شد که آن نگاه های خاص، شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب مادرش وجود داشت. از آن موق چادر برایش یک نماد مقدس شد. (مادر شهید)
الرمز المقدس
عندما كان في الابتدائية، كنت أذهب لأصحبه من المدرسة وأنا أرتدي العباءة. فكان يقول لي بفرح طفولي: أُمي، عندما تأتين لاصطحابي ينظر الجميع إلينا نظرة مختلفة. عندما كبر قليلاً، فهم أنّ العباءة التي أرتديها هي سبب هذه النظرة الخاصة. منذ ذلك الحين أصبحت العباءة رمزاً مقدساً له. (والدة الشهيد)