رثاء رسول ( روضه رسول )

روضه رسول

روی سنگ مزار شهید رسول خلیلی این تک مصرع از شعر حک شده:

ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان…

نسبت به این یک بیت شعر خیلی حساس بود. میگفت:هر وقت سر مزار رسول میروی موقع خداحافظی حتما روضه بگذار. سر این موضوع خیلی تأکید داشت و می خواست حتما اجرا شود.(دوست شهید)

رثاء رسول

كُتب على حجر قبر الشهيد رسول البيت الشعري التالي:

يا من تمرّ بقبري، ردّد مرثية ……

كان محمد رضا يهتم كثيراً بهذا البيت الشعري، وقال لي: يجب أن تردّد مرثية عندما تودّع قبر رسول. أكّد على ذلك كثيراً وكان يصرّ على تنفيذ هذه الوصية.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

تطوع للدفاع ( مُدافِع شُو )

مدافع شو

پیش او از همرزمان و رفقای رسول گله کردم که چرا اقدامی جدی درباره معرفی این شهید برای مریدانش انجام نمیدهند تا بهتر معرفی شود. می گقت که خودت برو و وارد جریان شو. برو مدافع شو. من تعجب کرده بودم که مدافع شدن را به عمل میدانست نه به شعار.(دوست شهید)

تطوع للدفاع

شكيت له أصدقاء رسول ورفاقه في السلاح لأنّهم لم يقوموا بخطوات حقيقية من أجل نشر معلومات عن هذا الشهيد ليطّلع عليها محبّوه ويعرفوه أكثر فأكثر. فقال: اذهب وشارك بنفسك، تطوع للدفاع. دهشتُ لأنّه كان يعتبر أنّ الدفاع يتم بالعمل لا بالشعارات والكلام. (صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

تعلّمْ كيف استشهدوا ( نَحوِه شَهادَت را بِدان )

نحوه شهادت را بدان

تأکید داشت که حتما نحوه شهادت شهدای مدافع حرم را بدانم. چگونگی شهادت بیشترشان را می دانست. اطلاعات بسیار خوبی داشت و شهدا را کامل می شناخت.(دوس شهید)

تعلّمْ كيف استشهدوا

كان يصرّ على أن أُطالع كيفية استشهاد المدافعين عن حرم أهل البيت^. كان يعلم كيف استشهد أغلبهم، كان لديه الكثير من المعلومات عنهم وعلى معرفة جيدة بالشهداء.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

مثلُ رسول ( مثل رسول )

مثل رسول

خودش خیلی به ظاهرش می رسید و میگفت بچه مذهبی باید خوش تیپ باشد و به ظاهرش برسد؛ مثل رسول. خیلی شوخ بود و روحیه شادی داشت مثل رسول. شهادت طلب بود و سر انجام واجبات و ترک محرمات، جدی بود؛ مثل رسول.(دوست شهید)

مثلُ رسول

كان يهتم بظاهره كثيراً ويقول: يجب أن يهتم الملتزمون دينياً بمظهرهم وأن يكونوا أنيقين؛ مثل رسول. كان كثير المزاح ودمث الخلق؛ مثل رسول. كان يطلب الشهادة وجديّاً جدّاً في أداء الواجبات والابتعاد عن المحرمات؛ مثل رسول. (صديق الشهيد)

أجر الخدمة ( مُزدِ خادِمی )

مزد خادمی

یک روز در محوطه مشغول خادمی بودیم که بی سیم زدند حاج حسین یکتا آمده و سریع خود را برسانید. ما هم با کلی ذوق و شوق خودمان را رساندیم. وقتی رسیدیم تازه داشت از ماشین پیاده میشد. میدانستیم که حاجی هیشه با خدام شوخی میکند. محمدرضا را جلو فرستادیم حاج حسین بغلش کرد و یکی-دو تا مشت محکم پشتش زد و به شوخی گفت که اینها خادم هستند، هر چه بزنیدشان چیزی نمیگویند، محمدرضا فقط میخندید وقتی که دور هم نشستیم ، او سفارش کرد که شما اگر الان اینجا هستید خط مقدم سربازان امام زمان(عج) هستید و از میان آن همه آدم انتخاب شده اید و قدرش را بدانید. آن موقع فقط خوشحال بودیم که حاج حسین این حرف را به ما زده، اما در عمل محمدرضا خود را سرباز واقعی امام عصر(عج) نشان داد و نتیجع اش را گرفت.(دوست شهید)

أجر الخدمة

في أحد الأيام كنا نعمل في الساحة، فأخبرونا عبر الهاتف اللاسلكي أنّ الحاج حسين يكتا قد جاء وطلبوا منّا الحضور. أسرعنا للقائه فرحين، فوصلنا بينما كان يترجل من السيارة. كنّا نعلم أنه يمزح مع الخُدام الشهداء دائما، لذلك أرسلنا محمد رضا إلى الأمام، احتضنه الحاج حسين، ثم ضحك قائلاً هؤلاء خدّام ولا يعترضون مهما تعبوا، فيما كان محمد رضا يضحك. عندما اجتمعنا معاً لاحقاً قال الحاج: أنتم الآن في الخط الأمامي لجبهة إمام الزمان# وتم اختياركم من بين الكثير من المتطوعين، يجب أن تقدّروا حصولكم على هذا الشرف. كنّا فرحين لسماع هذا الكلام، ولكن عملياً محمد رضا كان جندياً حقيقياً لإمام الزمان# وحقق النتيجة المنشودة بأن استشهد.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

خادم الشهداء التحق بركبهم ( خادِمی کِه شَهید شُد )

خادمی که شهید شد

خواه ناخواه فضای دو کوهه معنوی بود و خادم الشهدا را به این حال و هوا میکشاند. لحظاتی که با او بودم خیلی برایم ارزشمند بود، از اینکه مشتاق نماز جماعت بود، خواهان صوت های مداحی از بچه ها بود، از گوشی خودش روضه و مداحی پخش می کرد. از شهدا می گفت، در کارها بی ریا بود، مخلصانه به خادمیش میرسید و ناله و شکایت یاز سختی ها نمیکرد و محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود . همه اینها زمینه ساز شهادت طلبی در او بود و آن را تقویت میکرد، خادم الشهدایی بود که شهید شد.(دوست شهید)

خادم الشهداء التحق بركبهم

الأجواء في دوكوهه كانت معنوية وكانت تفرض على خادم الشهداء أن يذوب في جوّ الشهادة من حيث يعلم أو لا يعلم. قضيتُ معه أوقاتاً لن تتكرر، كان يُسارع لإقامة الصلاة جماعة، ويطلب من الآخرين ملفّات صوتية لقصائد رثاء أهل البيتb، كان يستخدم هاتفه ليسمع قصائد رثاء أهل البيت b ومدحهم، كان يتكلم عن الشهداء ولا يرائي في العمل، كان يعمل بإخلاص ولا يشتكي من الصعاب ويحبّ أصدقائه من صميم قلبه؛ كل هذه الصفات مهّدت الطريق نحو طلبه الشهادة فكان خادماً للشهداء ثم التحق بركبهم.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

مثابر ( خَستِگی ناپَذیر )

خستگی ناپذیر

دوکوهه مسئول پشتیبانی بود و کارش سخت و پر تحرک بود. از هشت صبح تا هشت شب خادمی بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید از گردان تخریب بود که باید با زائران خواهر همراهی می کردیم و پای ثابت این کار، او و یکی از دوستان بود.تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو دوکوهه باید پست می دادیم. هیچ وقت نمی نالید و با عشق و علاقه کار میکرد. خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت. همیشه برای انجام کارها داوطلب بود. بنیه قوی و بدن سالمی داشت که او را سر حال نگه میداشت تا وظیفه خادمی اش را به نحو مطلوبی انجام دهد.(دوست شهید)

مثابر

في منطقة دوكوهه كان محمد رضا المسؤول عن الدعم اللوجستي وكان عمله صعباً جداً ويتطلب الكثير من الحركة. كنّا نخدم الشهداء من الساعة الثامنة صباحاً حتى الثامنة مساء، ومن الساعة التاسعة الى الساعة الحادية عشرة يجب أن نرافق النساء الزائرات، وكان محمد رضا وأحد الأصدقاء يتولون هذا الأمر باستمرار. إضافة إلى كل ما مر، كان يجب أن نتولى مهمات رصد بجانب راديو دوكوهه من الساعة الثانية عشرة بعد منتصف الليل إلى الرابعة صباحاً. لم يكن يشتكي أبداً، بل كان مثابراً في العمل. أخلص محمد رضا في العمل ولم يشعر بالتعب ابداً وكان يتطوع دائماً للقيام بالأعمال. كان له بدن سليم يمكنه من المحافظة على نشاطه لأداء واجباته.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

حبّ الصور (عِشقِ عَکس )

عشق عکس

در طول دوره خادمی عکس های مختلفی از خودش گرفت. عاشق عکس انداختن از خودش با آن پیراهن خاکی و بی سیم بود. سر عکس انداختن، خیلی حساسیت نشان میداد تا آن چه باب دلش بود ، بشود. می خواست حتما عکس هایش خوب و زیبا باشد.(دوست شهید)

حبّ الصور

التقط لنفسه الكثير من الصور خلال مدة الخدمة، كان يحبّ التقاط الصور لنفسه مرتدياً القميص البُنّي وهو يمسك الهاتف اللاسلكي. كان دقيقاً جداً في التقاط الصور كي تكون وفق مراده. كان يصرّ على أن تكون الصور جيدة وجميلة.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

خادم إعلاميّ ( خادِمِ تبلیغی )

خادم تبلیغی

خیلی پیگیر شبکه های اجتماعی بود،آن زمان در دوکوهه فقط یک قسمت بود که اینترنت وصل می شد و گوشی آنتن میداد. آن جا شده بود پاتوق همیشگی او. خادمی که تمام شد در همان شبکه های اجتماعی در گروهی که دوستان خادمش تشکیل داده بودند عضو شد و رفاقت خود را از طریق فضای مجازی هم ادامه داد. در شبکه اجتماعی هم سعی میکرد خادم تبلیغی برای شهدا باشد.(دوست شهید)

خادم إعلاميّ

كان يتابع مواقع التواصل الاجتماعي باستمرار، عندما كنّا في دوكوهه كان هناك منطقة واحدة فيها تغطية للهاتف الجوال، كانت تلك المنطقة محطة محمد رضا الدائمة. بعد أن أنهى دورة الخدمة انضم الى مجموعة خاصة بالخدّام شكّلها أصدقاؤه في مواقع التواصل الاجتماعي واستمرت صداقتهم عبر مواقع التواصل الاجتماعي. كان يلعب دور الدعاية للشهداء وطريق الشهادة عبر مواقع التواصل الاجتماعي.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

جزاء الشهامة ( چوبِ غِیرَتمَندی )

چوب غیرتمندی

ساعات بازدید از گردان تخریب، 9 تا 11 شب بود. در حال استراحت بودیم که خبر دادند گروهی از خواهران، پشت گردان هستند و می خواهند بازدید بروند، آن هم 50 نفر. همگی خسته و خوابالود بودیم؛ ساعت 12 هم پست داشتیم نمیتوانستیم آن همه خواهر را در تاریکی رها کنیم. همه غیرتی شده بودند. محمدرضا و یکی از دوستان داوطلب شدند تا به آنجا بروند. تا آنها برسند خواهران هر جور بود در را باز کردند و وارد گردان شدند. از آنطرف ناگهان هوا خراب شد و باران شدیدی بارید که باعث شد جوی کوچکی راه بیفتد. به ما بیسیم زدند که سیل آمده و ما در گردان تخریب مانده ایم، گر چه کمی پیاز داغش را زیاد کرده بودند. شارژ بیسیمشان هم تمام شد و نگرانی ما هم دوبرابر شد . در حالی که از اوضاع آنها بی خبر بودیم، به فرماندهی اطلاع دادیم. با ماشین دنبالشان رفتند و وقتی آن ماجرا تمام شد، مسئولان ما را مؤاخذه کردند. ظاهرا اتفاق خاصی نیفتاده بود. چوب غیرتمندیمان را میخوردیم.(دوست شهید)

جزاء الشهامة

كانت ساعات زيارة كتيبة إزالة الألغام من الساعة التاسعة الى الحادية عشرة ليلاً. خلال وقت استراحتنا أبلغونا أنّ عدداً من النساء يقفن خلف أبواب مقر الكتيبة ويُردْنَ الدخول لزيارة الموقع، وعددهنّ خمسين امرأة. كنا متعبين ونشعر بالنعاس، وفي الساعة الثانية عشرة بعد منتصف الليل يجب أن نتولى الحراسة ولم نستطع أن نتحمل ترك اولئك النسوة في ذلك الظلام. جميعنا أردنا التصرف بشهامة، ولكن محمد رضا وأحد الأصدقاء تطوّعا للذهاب، فتحا باب مقر الكتيبة بطريقة ما وقاما بإدخال النساء الى داخل المقر. على حين غرّة ثارت عاصفة جوية وهطل مطر شديد مما أدى الى حصول سيول صغيرة جداً، اتصلا بنا عبر الهاتف اللاسلكي وقالا: إن “الفيضانات” ضربتهم وإنهم قد علقوا في كتيبة نزع الألغام، وكان في ذلك بعض المبالغة، نفذت بطاريات هواتفهم اللاسلكية مما ضاعف قلقنا وفي النهاية أخبرنا القيادة العسكرية بما حصل، فتوجهت القوات بالسيارات لإنقاذهم، عندما انتهى الموضوع تعرضنا للتوبيخ جميعاً لأنه لم يكن هناك خطر يذكر، وذلك كان جزاء الشهامة.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com