الآمرون بالمعروف

آمرین به معروف

سعی میکردم اعتقادات را به شکلی عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها میدانستند اگر مادر چوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ محمد رضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های  شاد را با صدای بلند پخش میکرد.

نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت، محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود که اگر اتفاقی برایش افتاد، کمکش کند، تذکر آها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد.( مادر شهید)

الآمرون بالمعروف

حاولت أن أعلّم أطفالي المعتقدات عملياً. كان أطفالي يعلمون أنني إذا ما لبستُ ملابس سوداء أو غامقة فهي إشارة الى العزاء والحزن. في ليلة استشهاد أحد الأئمة ارتديت السواد. في ذلك الحين كان لديّ طفلان؛ محمد رضا في السابعة من عمره واخته في الحادية عشر من عمرها. كلّمتهما عن ذلك الإمام فأصغيا جيداً، وفهما أهمية تلك الليلة، ولكنّ جارنا كان يقيم حفلاً وصوت الأغاني يرتفع من منزله.

أقلقني ذلك من أنّهم قد يرون ازدواجية في ذلك بسبب تصوراتهم الطفولية. لذلك كلّمتهم عما يقوم به الجار وعن تجاوزه حدود الأدب بعمله ذلك. فقرّرت بنتي مهديّة أن تأمر الجار بالمعروف وذهبت الى منزل الجيران، كان محمد غيوراً جداً على اُخته لذلك ذهب ليكون معها ويمدّ لها يد العون إذا تطلب الأمر. التنبيه كان مفيداً، وانقطع صوت الأغاني. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com

ذکریات عن الشهيد محمدرضا دهقان أمیري

دهان کثیف

دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد، میگفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور میکرد و دهانش را میشست. یک بار حرف زشتی را دو بار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست، و گفت که حالا تمیز شده است. (مادر شهید)

الفم القذر

خلال طفولته، كان إذا تعلّم كلمة قبيحة في مكانٍ ما وكرّرها في المنزل، قلت له: لقد اتّسخ فمك، فأَطلُب منه أن يذهب لغسل فمه، فكان يُصدّق ذلك ويذهب لغسل فمه. في إحدى المرات كرّر قول كلمة قبيحة، في المرة الأُولى ذهب لغسل فمه ثم عاد وكرر نفس الكلمة، فقلت له بغضب إنّه لم يغسل فمه جيداً، ذهب وغسل فمه بالصابون وقال: الآن أصبح فمي نظيفاً. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com

من المنزل الى المسجد

از خانه تا مسجد

دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم، که چند قدمی خانه وسط کوچه بود. کلی خوراکی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت رکعت اول، حواسم به سمت محمد رضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود، خوراکی هایش را مشت میکرد و میخورد. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمد رضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. محمد رضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم و حواس پرت، پا برهنه به خانه برگشتم. محمد رضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم، اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم. (مادر شهید)

من المنزل الى المسجد

عندما كان في الثانية من عمره، أخذته معي الى المسجد لإقامة صلاة عيد الفطر، وكان المسجد على بُعد خطوات من منزلنا وفي منتصف شارعنا. جلبت له الكثير من المأكولات والألعاب كي ينشغل بها. في قنوت الركعة الأولى نظرت إلى محمد رضا من بين أصابعي فكان يلتهم إحدى المأكولات ممسكاً إياها بيديه، كان طفلاً محبّاً للطعام، في نهاية الركعة الأولى انتبهت إلى أنّ محمد رضا قد اختفى. أتممت صلاتي وأنا قلقة. ثم احتضنتُ محمد رضا الذي كان قد جلس في الصف الأول وأسرعت للخروج من المسجد من دون أن ألتفت إلى شيء حتى أنني عدت حافية القدمين. كان محمد رضا قد أخذ جميع التُرب الحسينية الى الصف الأول ليضعها فوق بعض ويلعب بها. كان طفلاً مشاغباً منذ صغره ومن الصعب السيطرة عليه، قرّرت أن لا أصحبه معي إلى المسجد أو مواكب العزاء، ولكنني حاولت جعل منزلنا شبيهاً بالمسجد والموكب. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com