مزد خادمی
یک روز در محوطه مشغول خادمی بودیم که بی سیم زدند حاج حسین یکتا آمده و سریع خود را برسانید. ما هم با کلی ذوق و شوق خودمان را رساندیم. وقتی رسیدیم تازه داشت از ماشین پیاده میشد. میدانستیم که حاجی هیشه با خدام شوخی میکند. محمدرضا را جلو فرستادیم حاج حسین بغلش کرد و یکی-دو تا مشت محکم پشتش زد و به شوخی گفت که اینها خادم هستند، هر چه بزنیدشان چیزی نمیگویند، محمدرضا فقط میخندید وقتی که دور هم نشستیم ، او سفارش کرد که شما اگر الان اینجا هستید خط مقدم سربازان امام زمان(عج) هستید و از میان آن همه آدم انتخاب شده اید و قدرش را بدانید. آن موقع فقط خوشحال بودیم که حاج حسین این حرف را به ما زده، اما در عمل محمدرضا خود را سرباز واقعی امام عصر(عج) نشان داد و نتیجع اش را گرفت.(دوست شهید)
أجر الخدمة
في أحد الأيام كنا نعمل في الساحة، فأخبرونا عبر الهاتف اللاسلكي أنّ الحاج حسين يكتا قد جاء وطلبوا منّا الحضور. أسرعنا للقائه فرحين، فوصلنا بينما كان يترجل من السيارة. كنّا نعلم أنه يمزح مع الخُدام الشهداء دائما، لذلك أرسلنا محمد رضا إلى الأمام، احتضنه الحاج حسين، ثم ضحك قائلاً هؤلاء خدّام ولا يعترضون مهما تعبوا، فيما كان محمد رضا يضحك. عندما اجتمعنا معاً لاحقاً قال الحاج: أنتم الآن في الخط الأمامي لجبهة إمام الزمان# وتم اختياركم من بين الكثير من المتطوعين، يجب أن تقدّروا حصولكم على هذا الشرف. كنّا فرحين لسماع هذا الكلام، ولكن عملياً محمد رضا كان جندياً حقيقياً لإمام الزمان# وحقق النتيجة المنشودة بأن استشهد.(صديق الشهيد)