أمر بالمعروف مصحوب بالدماء(امر به معروف خونین)

امر به معروف خونین

با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله میرفتند که میبینند چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر، می خواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت کاری کند. محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود، اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پشت گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت.(مادر شهید)

أمر بالمعروف مصحوب بالدماء

كان متّجهاً نحو مخبز الحي مع أحد اصدقائه، فرأى عدداً من المجرمين قد هجموا على الخباز وهم يضربونه من أجل أن يسرقوا أموال المخبز. كان أهالي الحي يشعرون بالخوف والرعب ولم يجرأ أيّ أحد على التدخل. سرعان ما اشترك محمد رضا في القتال ليمنع اللصوص من سرقة أموال المخبز، لكنّ أحد اللصوص ضرب قنّينة مشروبات غازية زجاجية بالأرض فكسرها وهاجم محمداً بالعبوة الزجاجية المكسورة فأصابه في مؤخرة عنقه وجرحه جرحاً بعمق سنتيمتر تقريباً، خضع لعملية جراحية في مستشفى سينا، حيث خاطوا جرحه بأكثر من ثمانية عشر عقده في رأسه وعنقه. في ذلك الحين لم يكن قد تجاوز الرابعة عشر من عمره، أراد أن يأمر بالمعروف، فعرّض حياته للخطر.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

عائلة مُتحابّة(خانواده صمیمی)

خانواده صمیمی

در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم. مجبورشان میکردم که حرف بزنند و ساکت نباشند. البته محمد رضا که بزرگتر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمیگفت؛ اما من آرام آرام از زیر زبانش میکشیدم. به این شکل فاصله ها بین مان کمتر میشد.(مادر شهید)

عائلة مُتحابّة

في تربيتي لأطفالي حاولت أن أتكلّم معهم كثيراً وأن أحدّثهم عن أُسلوب الشهداء في الحياة وذكريات الشهداء. كنت أجبرهم على التكلم وعدم التزام الصمت. عندما كبر محمد رضا ربما لم يكن يبوح بكل ما لديه، ولكنني كنت أدفعه للتكلم شيئاً فشيئاً، وكان هذا يوثّق الأواصر العائلية.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

يافع مجاهد(نُوجَوانِ جَهادگَر)

نوجوان جهادگر

شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت. میخواستند برای بهتر شدن آّبیاری آن روستای محروم استخر بسازند. زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف میشد. هر گروه وظیفه خودش را داشت. خیلی ها کم آورده بودند، اما او خستگی نا پذیر بود و جای چند نفر کار میکرد؛ کلنگ میزد. بیل میزد. خاک را به جایی دیگر منتقل میکرد. بمب انرژی بود.(معلم شهید)

يافع مجاهد

في سن السادسة عشر ذهب في رحلة من رحلات >الجهاد من أجل البناء< مع المدرسة. كان الهدف من الرحلة بناء حوض ماء من أجل تطوير السقاية في قرية فقيرة. كانت الأرض صلبة مما يوجب بذل جهود كبيرة للحفر. تم تقسيم العمل على مجموعات، كل مجموعة لها واجب محدد، كثيرون تعبوا، لكن هو لم يتعب وقام بعمل عدة اشخاص في آن واحد، كان يحفر بالمسحاة والمعول وينقل التربة الى مكان آخر، كان جسده مليئاً بالحيوية والطاقة.(معلم الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

يافع سليم(نوجوانی سالم)

نوجوانی سالم

در اردوی جهادی از طرف دبیرستان اعزام شدند، چون بیشتر بچه ها با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند، مریض شدند. محمد رضا اما سالم و قوی و پر انرژی بود. اگر کمبودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گله و شکایت نبود. جهادگری سازگار و توانمند بود.(مادر شهید)

يافع سليم

خلال رحلة من رحلات >الجهاد من أجل البناء<[1] أقامتها مدرسته الإعدادية، أُصيب أغلب زملائه بالمرض بسبب الطقس غير المناسب، ولكن محمد رضا كان شاباً سالم البدن، قوياً ومفعماً بالحيوية.

لم يكن يعترض بسبب قلة الإمكانيات المتوفرة ولم يكن من النوع الذي يُكثر من الشكوى، كان قويّاً ومحبّاً للجهاد ويتأقلم مع الظروف.(معلم الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال


[1] رحلات تُقام في إيران لزيارة المناطق الفقيرة وتقديم خدمات للفقراء من قبيل: بناء حمامات في القرى الصغيرة أو ترميم المنازل أو إنشاء الطرق.

الممر المظلم(راهرویِ تاریک)

راهروی تاریک

مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کار دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم. در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب از مدیر سؤال کردم، مدیر برگشت و گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستیم. بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند. زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز بر میداشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی میزد که قاب لامپ از سقف کنده میشد و میشکست. آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم.(مادر شهید)

الممر المظلم

اتصل مدير مدرسته الإعدادية بي وطلب مني الحضور إلى المدرسة، غادرت محل عملي الى المدرسة، ما إن دخلت المدرسة حتى أثار ممر مظلم انتباهي، فسألت المدير عن ذلك مستغربة الأمر، فقال لي: هذا بالضبط ما دعانا لطلب حضورك، ثم عرض عليّ مقطعاً صوّره أصدقاء محمد رضا بالهاتف الجوال، خلال الاستراحات ودروس الرياضة كان محمد رضا يركض ثم يقفز قفزات عالية ويمس بيده مصابيح المدرسة فتسقط من مكانها وتتحطم. في ذلك العام دفعنا للمدرسة أموالاً طائلة تعويضاً عن المصابيح.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

الملابس المتربة(لباس خاکی)

لباس خاکی

دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور او بود. یک سال در آنجا بنایی داشتند، در فضای حیاط، کیسه های گچ و سیمان و تپه های خاک و ماسه زیاد بود که به عنوان مانع استفاده میکرد و ورزش مورد علاقه اش را تمرین میکرد. وقتی به خانه می آمد هیکل و لباسش خاکی بود.(مادر شهید)

الملابس المتربة

في مرحلة الإعدادية بلغ اهتمامه برياضة الباركور ذروته، وفي إحدى سنوات دراسته الإعدادية كانت هناك أعمال بناء في المدرسة مما أدى الى وضع العمال أكياس الجص والاسمنت في وسط المدرسة الى جانب تلال التراب والرمل، استخدمها محمد رضا لتمارين رياضة الباركور وكان يعود يومياً تريب الجسم والملابس.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

حبّ الفنون القتالية(علاقه به ورزش رزمی)

علاقه به ورزش رزمی

شش تا هشت سالگی ژیمناستیک کار کرد و بعد ار آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی و تکواندو کار شدو علاقه اش به سمت ورزش های هیجانی و جنبشی روز به روز بیشتر شد. حیاط و پارکینگ خانه با وسائلی مثل صندلی، تایر و موتور پدرش، محل تمرین او شده بود. کنترلش کمی سخت تر شد و پارک، محل بعدی تمریناتش شد. به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود، هیجان و انرژی اش تخلیه شده میشد. دوره راهنمایی اش حرکات خطرناکی می کرد و نگرانی ها دو برابر شده بود که به خودش آسیبی نرساند. راسته دیوار را بالا میرفت و پرش هایش بلندتر شده بود. بعد ها مشخص شد که به این حرکات پارکور میگویند که نوعی ورزش است. بدون این که دوره آموزشی خاصی ببیند، یاد گرفت.(مادر شهید)

حبّ الفنون القتالية

تعلم الجمباز من سن السادسة حتى الثامنة، وبعد ذلك قلّد خاله الأكبر في الاهتمام بالفنون القتالية وبصورة خاصة التكواندو. كان حبّه للفنون القتالية والألعاب المثيرة يزداد يوماَ بعد يوم. كانت حديقة المنزل قد أصبحت ساحة لتمرينه، استعمل فيها الكراسي، الإطارات، ودراجة والده الناريّة. أصبح التمرين صعباً بعض الشيء في المنزل، فكان المتنزه محطته الثانية بالنظر الى المساحة الكبيرة والهواء الطلق والعوائق الكثيرة الموجودة هناك، فكان يُفرغ طاقته هناك. في مرحلة الدراسة المتوسطة أصبح يقوم بحركات أكثر خطورة، فكان يتسلق الجدران ويقفز من ارتفاعات كبيرة مما ضاعف مخاوفي من أن يتسبب لنفسه بالأذى. لاحقاً علمتُ أنهم يسمون هذه الحركات بالباركور وهي نوع من الرياضة، تعلم محمد رضا تلك الرياضة من دون دورات تدريبية حقيقية.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

أراد أن يكون مفيداً(می خواست مفید باشد)

می خواست مفید باشد

دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. چون ورزش میکرد، صورتی بدون جوش داشت که برای خودش تعجب آور بود. ولی همیشه قد بلندش را دوست داشت، اما از کم پشت بودن ریشش مینالید. خدا را به خاطر داده هایش شاکر بود و از انرژی جوانی اش در راه مثبت و مفید استفاده میکرد.(مادر شهید)

أراد أن يكون مفيداً

فترة مراهقة محمد رضا كانت ممتازة، ولم يمر بأزمات المراهقة. كان وجهه خالياً من حبّ الشباب لأنه كان يُمارس الرياضة، هذا الأمر كان عجيباً بالنسبة له. كان سعيداً بقامته الطويلة ولكن كثيراَ ما اشتكى من لحيته الخفيفة. كان يشكر الله على نعمه، ويسخّر طاقة شبابه ليكون مفيداً.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال

كان رياضياً(وَرزیدِه بود)

ورزیده بود

آمادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت. به ورزش پارکور علاقه داشت. هیجانش را در این ورزش خالی میکرد. از ارتفاع نمیترسید و جسارتی مثال زدنی داشت. با دوستانش که تمرین میکرد، موفق تر از بقیه بود و گاهی مسابقه دوستانه که میگذاشتند، او برنده میشد.(دوست شهید)

كان رياضياً

كان قويّ الجسم وعالي اللياقة البدنية. أحبَّ محمد رضا رياضة الباركور[1]. كانت تثير حماسه. لم يكن يخشى المرتفعات وكان جسوراً جداً. كان أفضل من أصدقائه في هذه الرياضة وفي بعض الأحيان كانوا يقيمون مسابقات فيما بينهم فيفوز محمد رضا بهذه المسابقات. (صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال


[1]  يمكن القول ان رياضة الباركور نوع من انواع فنون القتال و التي تعتمد على سرعة الحركة عند الانتقال من نقطة الى اخرى، وبذلك فإن فكرة الباركور تقوم على ايجاد طريقة للخروج من المواقف الحرجة و الهروب منها، وتعني كلمة باركور الكفاءة و الفاعلية فيجب على الاشخاص المتقنين لحركات الباركور تنفيذ جميع الحركات اللازمة بأقل جهد و طاقه ممكنة.

عيون الكلب(چشمان سگ)

چشمان سگ

در یکی از سفرهای راهیان نور، کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم، اما او بیرون خوابید. نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم،  لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که سگی عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس میزد بالای سر محمد رضا خم شده و با چشمانش به صورت او زل زده است، محمد رضا بیدار بود اما از ترس جنب نمیخورد، آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چند بار پشت هم دست بزنم، سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت. وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود.(مادر شهید)

عيون الكلب

في إحدى رحلات >راهيان نور<، توقفنا في صحراء مترامية الأطراف بجوار مركز للشرطة ونصبنا خيماً هناك. نام الجميع داخل الخيم إلّا محمد رضا فقد نام في الخارج. في منتصف الليل استيقظت على صوت أنفاس غريبة وشعرت بالقلق، ازحت ستارة الخيمة ونظرت الى الخارج فرأيت كلباً ضخماً فاغراً فاه وهو ينظر الى وجه محمد رضا، وكان الأخير قد تجمّد من شدّة الخوف، في تلك اللحظة لم يكن بيدي من حيلة سوى أن اُصفّق بيدي، وكان هذا كافياً ليخاف الكلب ويفر. بعد أن هدأت الأُمور ناداني محمد وجاء نحوي خائفاً وقال: ما الذي كان الكلب يريده مني؟ لماذا كان ينظر إليَّ هكذا؟ (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com/book/1/أبو-وصال