إرث بنت رسول الله ( ارثیه دختر پیامبر )

ارثیه دختر پیامبر

به چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشت ک ایراد چادر مگر چیست که این زن ها سرشان نمی کنند. تکیه کلامی داشت که می گفت یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است. بعضی زن ها لیاقت داشتن این ارثیه از دختر پیامبر (ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند.(مادر شهید)

إرث بنت رسول الله

كان يهتم بالعباءة الإسلامية والحجاب إلى درجة كبيرة، ويقول: ما مشكلة العباءة فترفض بعض النساء ارتدائها؟ دائماً ما كان يقول: إنّ عباءة سيدتنا الزهراءB هي إرث تحصل عليه النساء، لكن بعض النساء غير مؤهّلات لحمل الإرث الوحيد الذي وصلهنّ من ابنة رسول الله والمحافظة عليه.(والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com

القدرة على الاقناع (قدرت جذب)

قدرت جذب

یکی از فعالیت های فرهنگی که انجام داد غرفه داری در مدرسه قرآن دانشگاه تهران در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران بود. در فروش محصولات انتشارات قرآن و عترت و اهل بیت نبوت علیهم السلام ساعت ها چانه گرم میکردیم تا خریدار جذب کنیم، اما خودش برای ما آن قدر نرم زبانی کرد و تشویقمان کرد که یک محصول در باب ازدواج بخریم و هفتاد هزار تومان ما را پیاده کرد. قدرت جذب مشتری را داشت و استعداد خوبی داشت.(دوست شهید)

القدرة على الاقناع

كان الاشراف على جناح مدرسة القرآن التابعة لجامعة طهران في معرض طهران الدولي للكتاب من النشاطات الثقافية التي قام بها. كنّا نتكلم لساعات من أجل الحصول على زبائن لتسويق كتب دار نشر القرآن وعترة أهل بيت النبوة :، لكنه كلّمنا بلين وشجّعنا على شراء كتاب حول الزواج مما أدّى إلى دفعنا سبعين ألف تومان. كان يتمتع بقدرة هائلة على الاقناع ومهارة في هذا المجال.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

شخصٌ حليم (باجنبه)

باجنبه

در یکی از شبکه های اجتماعی، گروهی مختص شهدا تشکیل دادیم، تا یک ماه اول حالت تعلیقی داشتو حذف و بازسازی می شد، تا این که دیگر ثابت شد. گاهی دوستان اهل زنجان به ترکی گفتمان میکردند و سر به سر او میگذاشتند. من به او در گفتگوی خصوصی می گفتم که بچه ها شوخی میکنند تا یک وقت ناراحت نشود. از آن همه حذف شدن و دعوت مجدد، شوخی ها و سربه سر گذاشتن های دوستان در آن گروه مجازی ناراحت نشد. آن قدر ظرفیتش بالا بود که عصبی نمیشد و صبور بود.(دوست شهید)

شخصٌ حليم

قمنا بإنشاء مجموعة في أحد تطبيقات التواصل الاجتماعي للتحدث عن الشهداء. لمدة شهر كانت المجموعة متوقفة عن العمل وتُحذف ثم يُعاد إنشاؤها باستمرار الى أن استقرت المجموعة. في بعض الأحيان كان الأصدقاء من مدينة زنجان والذين يتكلمون اللغة الآذرية يمازحونه. أرسلت له رسالة خاصة وطلبت منه أن لا  يتضايق من مزاحهم، كان يتم حذفه باستمرار ثم تتم دعوته مرة أخرى لكنه لم يتضايق أبداً من مزاح الأصدقاء معه في تلك المجموعة. كان حليماً جداً ولا يغضب.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

صديق وفي (دوستِ وَفادار)

دوست وفادار

بعد از اتمام دوره خادمی، رفاقتمان در شبکه های اجتماعی ادامه داشت. در دانشگاه تهران کنگره ملی شهدای دانشجو برگزار شد و همان جمع دوستان خادم دوکوهه را دعوت کردند تا در این کنگره باز هم به امر خادمی برسند. من متأسفانه نتوانستم خودم را برسانم. خیلی منتظر من بود. برنامه که تمام شد، عکس های آن را برایم فرستاد که بگوید جایم خالی بوده و مرا فراموش نکرده است.(دوست شهید)

صديق وفي

بعد إتمامنا دورة في الخدمة، بقيت على تواصل عبر وسائل التواصل الاجتماعي. أقامت جامعة طهران المؤتمر الوطني للطلاب الشهداء، وتمت دعوة المجموعة التي قامت بمهمة الخدمة في “دو كوهه” لتتولى خدمة المراسم. للأسف لم أتمكن من المشاركة هناك، كان بانتظاري، عند انتهاء المراسم أرسل لي صور المراسم وقال لي إنّه كان بانتظاري وإنّه لم ينسني.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

صديقٌ واعٍ(دوست با معرفت)

دوست با معرفت

ساعت دوازده شب بود که متوجه شد من حال خوشی ندارم. سریع خودش را رساند و با موتورش آمد دنبالم. تا نیمه شب مرا در خیابان ها چرخاند و گپ زد تا حالم بهتر شود، هوا سرد شد و یک تیشرت فقط تنش بود، داشت میلرزید، اما خم به ابرو نیاورد و گله ای نکرد. بیشتر از اینکه به فکر خودش باشد به فکر دیگران بود. از معرفت چیزی کم نمی گذاشت.(دوست شهید)

صديقٌ واعٍ

في الساعة الثانية عشرة ليلاً علم أنني لست على ما يُرام، فجاء إلى منزلنا بسرعة راكباً دراجته النارية. صحبني بدراجته وبقينا نتجول ونتكلم لساعات حتى تحسن حالي، أصبح الجوّ بارداً ولم يكن يرتدي سوى >تي شيرت<، كان يرتجف من شدة البرد ولكنه لم يُفصح عن ذلك ولم يشتكِ. كان يفكّر بالآخرين أكثر مما يفكر بنفسه. كان طيباً إلى أبعد الحدود.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

المبتسم (گشاده رو)

گشاده رو

شب اول ماه رمضان بود که دبیرستانمان برنامه افطاری داشت. به بچه های هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد. آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آنها نداشت. اما با همه اوصاف ، کسی نیود که کینه ای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد.(دوست شهید)

المبتسم

قدّمتْ مدرستنا الإعدادية وجبةَ الإفطار في أُولى ليالي شهر رمضان المبارك، فاتصلت بزملائي السابقين ليشاركوا، فلم يأتِ سوى محمد رضا. في ذلك اليوم شارك عدد من الأشخاص الذين لم تكن لمحمود علاقة طيبة بهم. رغم كل ذلك، لم يكن محمود حقوداً، وتعامل معهم مبتسماً وبقلب نظيف.(صديق الشهيد)

http://islamiccoa.com

لقاء (دُورِهَمی)

دُورِهَمی

خانواده ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم. به رفقا زنگ زدم و قرار یک دور همی دوستانه گذاشتیم. محمدرضا سریع خودش را با موتور رساند. آن شب بچه ها که شام خوردند. همگی رفتند، فقط او و یکی از رفقا ماندند تا صبح بیدار ماندیم و گپ زدیم و خندیدیم. نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود.(دوست شهید)

لقاء

ذهبت عائلتي لأداء مراسم الحج. كنت وحيداً في المنزل، اتصلت بأصدقائي ودعوتهم إلى منزلنا. سرعان ما جاء محمد رضا على دراجته النارية، بعد تناول العشاء غادر جميع الأصدقاء ولم يبقَ سوى محمد رضا وأحد الأصدقاء، لم ننم تكلّمنا وضحكنا حتى الصباح، لم يتركاني بمفردي وهذا كان من وفاء محمود واهتمامه بأصدقائه.(صدیق الشهید)

http://islamiccoa.com

مشاغب

بازیگوش

در مسیر خانه تا مدرسه، کیفش را به هوا پرتاب میکرد، این کار برایش نوعی تفریح محسوب میشد. دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد و پایش شکست. چند روزی در خانه بستری شد. اما هیچ وقت دست از بازیگوشی هایش برنداشت. (مادر شهید)

مشاغب

في الطريق من المدرسة إلى المنزل، كان محمد رضا يرمي حقيبته في الهواء ثم يمسكها من جديد خلال مشيه. عندما كان في الصف الثاني الابتدائي، صدمته سيارة في الطريق لأنه لم يكن منتبهاً، وأدّى الأمر إلى كسر ساقه. اضطرّ للبقاء في الفراش عدة أيام، ولكنه لم يتوقف أبداً عن المشاغبة. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com

الآمرون بالمعروف

آمرین به معروف

سعی میکردم اعتقادات را به شکلی عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها میدانستند اگر مادر چوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ محمد رضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های  شاد را با صدای بلند پخش میکرد.

نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت، محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود که اگر اتفاقی برایش افتاد، کمکش کند، تذکر آها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد.( مادر شهید)

الآمرون بالمعروف

حاولت أن أعلّم أطفالي المعتقدات عملياً. كان أطفالي يعلمون أنني إذا ما لبستُ ملابس سوداء أو غامقة فهي إشارة الى العزاء والحزن. في ليلة استشهاد أحد الأئمة ارتديت السواد. في ذلك الحين كان لديّ طفلان؛ محمد رضا في السابعة من عمره واخته في الحادية عشر من عمرها. كلّمتهما عن ذلك الإمام فأصغيا جيداً، وفهما أهمية تلك الليلة، ولكنّ جارنا كان يقيم حفلاً وصوت الأغاني يرتفع من منزله.

أقلقني ذلك من أنّهم قد يرون ازدواجية في ذلك بسبب تصوراتهم الطفولية. لذلك كلّمتهم عما يقوم به الجار وعن تجاوزه حدود الأدب بعمله ذلك. فقرّرت بنتي مهديّة أن تأمر الجار بالمعروف وذهبت الى منزل الجيران، كان محمد غيوراً جداً على اُخته لذلك ذهب ليكون معها ويمدّ لها يد العون إذا تطلب الأمر. التنبيه كان مفيداً، وانقطع صوت الأغاني. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com

ذکریات عن الشهيد محمدرضا دهقان أمیري

دهان کثیف

دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد، میگفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور میکرد و دهانش را میشست. یک بار حرف زشتی را دو بار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست، و گفت که حالا تمیز شده است. (مادر شهید)

الفم القذر

خلال طفولته، كان إذا تعلّم كلمة قبيحة في مكانٍ ما وكرّرها في المنزل، قلت له: لقد اتّسخ فمك، فأَطلُب منه أن يذهب لغسل فمه، فكان يُصدّق ذلك ويذهب لغسل فمه. في إحدى المرات كرّر قول كلمة قبيحة، في المرة الأُولى ذهب لغسل فمه ثم عاد وكرر نفس الكلمة، فقلت له بغضب إنّه لم يغسل فمه جيداً، ذهب وغسل فمه بالصابون وقال: الآن أصبح فمي نظيفاً. (والدة الشهيد)

http://islamiccoa.com